دردانه من و بابا حمیددردانه من و بابا حمید، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

دردانه مادر

آراد کچل ما

سلام پسرکم دیشب بالاخره تصمیم نهایی رو گرفتیم و کچلت کردیم. چند وقت بود موهای پشت سرت داشت می ریخت و موهای جلوی سرت به شدت بلند شده بود. طوری که به صورت خیلی بانمکی فرفرو شده بودی. بابایی هم در یک حرکت که تمام خونه پر از مو شد موهای قشنگت رو کوتاه کرد و اینجوری بود که تو کچل شدی. مبارکت باشه پسرم خیلی بامزه شدی. ماشالله ...   این عکس قبل از اصلاحته و عکس زیر بعد از اصلاح   ای جونم پسرم خدا نگهدارت باشه. خدایا تمام بچه ها رو در پناه خودت زیر سایه پدر و مادر نگه دار. الهی آمین ...
18 فروردين 1394

خداحافظ کولیک

  پسر نازنینم سلام از سال ۸۸ که من و باباییت ازدواج کردیم، برای تحویل سال، یک سال زنجان می مونیم و یک سال میریم پیش پدر و مادر جون. امسال سالی بود که نوبت خونه پدر جون بود. روز قبل از سال نو سه تایی (من و آراد و بابایی) راهی شدیم و تو کل راه رو خواب بودی. لحظه تحویل سال ساعت ۲ و ۱۵ دقیقه بامداد بود که تو و بابایی هر دو خواب هفت پادشاه رو می دیدید. من و مادر و پدر جون و خاله فریبا بیدار بودیم. امسال سال بزه. میگن که سال خوبی میشه. ایشالله که پر از خوبی و شادی باشه.  آرادم وقتی می خواستم عنوان این پست رو انتخاب کنم دستم می لرزید. آخه می ترسم دوباره برگرده، اما خداروشکر انگار دل دردات خیلی کمتر شدن و آرومتر شدی. این یک هفته ای...
11 فروردين 1394
1